جدول جو
جدول جو

معنی دمک دمک - جستجوی لغت در جدول جو

دمک دمک
نفس نفس زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ دِ)
اسم صوتی است که بدان خروس را زجر کنند. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است که در خواندن مرغان خانگی استعمال کنند، (ناظم الاطباء)، حکایت صوت به هم خوردن دندانها یا تصور بهم خوردن استخوانهای بدن از سرما
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
حکایت حالت انقباض و انبساط بدن از سرما. لرزیدن بدن بشدت و سختی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی).
- دک دک (دیک دیک) لرزیدن، سخت بلرزه درآمدن بدن از سرما یا از ترس. و رجوع به دک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ مَ)
سخت توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رحی دمکمک، نیک آردکننده. (منتهی الارب). آسیای نیک آردکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
آوای طبل و کوس و غیره. (یادداشت مؤلف) :
ظاهر از نغمۀ قمری همه کوکو شنوی
حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی.
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
گلولۀ دم دم، چاتلمه. نوعی گلوله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دمادم. دمبدم. به هر دم زدنی. (شرفنامۀ منیری). رجوع به دمادم و دمبدم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمل دمل
تصویر دمل دمل
ریش آماسه کورک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم دما
تصویر دم دما
نزدیک حدود حوالی: (دم دمای صبح وارد تهران شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تازی از هندی ک افشانه گروهه ای (گلوله) که پس از پرتاب می ترکد و برابر پیمان لاهه 1899 ترسایی کاربرد آن روا نیست
فرهنگ لغت هوشیار
ضربه با لبه ی برنده ی هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
موقع، هنگام، زود هنگام، اوایل
فرهنگ گویش مازندرانی
وبال شدن، مزاحمت
فرهنگ گویش مازندرانی
برّاقیّت، درخشان
دیکشنری اردو به فارسی